محل تبلیغات شما



در دلی و در جانی، قاسمِ سلیمانی
مست جام ایمانی، قاسم سلیمانی

پای رحمت حیدر، پای سفره ی مادر
فاطمیه مهمانی، قاسم سلیمانی

بر لب ملک اسمت، گریه کرده بر جسمت
رهبرِ خراسانی، قاسم سلیمانی

ای غریبِ از میهن، شد سرت جدا از تن
ای شهید قربانی، قاسم سلیمانی

ای علم به دوشِ یار، یاعلی بگو سردار
با نوای طوفانی، قاسم سلیمانی

شد به ذکر یا زهرا، انتقام سخت ما
از عدو به آسانی، قاسم سلیمانی

شیر لشکر زینب، تا ابد در این مکتب
عزت شهیدانی، قاسم سلیمانی

محمد جواد شیرازی

منبع : سبوی معرفت

 

 

 

 


IMG_20170814_115021.jpg

انا لله و انا الیه راجعون

قدر بزرگترهایمان را نمی دانیم و یک به یک آنها میروند و نمی فهمیم چه عزیزانی را از دست می دهیم.
پدر شهید شاکری مرد بزرگواری که هم پیمانه بود با ما، در گریه های ماه محرم ، رفت ! ! !  ، احترامش  به نو کران ارباب مثال زدنی است به پای کوچکترها بلند میشد و نوکر خوبی بود که امسال محرم خیلی ها جای خالیش را حس خواهند کرد .
امروز دیدم فرزندش نوشته است بی پدر شدم  ، فقط او نیست که این واژه را حس کرده است  و ما نیز در غم ایشان و این خانواده شریک هستیم.


ماه مرداد برای بچه های هیات فاطمیون یادآور دو غم بزرگ بود ،  شهادت معلم عزیز عباس حاجیلو ،  در گذشت ذاکر اهل بیت ابوالفضل اخوان و امروز نیز در گذشت پدر شهید شاکری  بر غم هایمان افزود.

تسلیت میگوییم به خانواده عزیز شهید شاکری که گریه کردن و نوکری کودکیمان را از خانه ایشان و حمایتهای آنها آموختیم.

یاعلی


اشعار ولادت حضرت امام رضا(ع) حسن لطفی

 به رویِ سیم‌هایِ برق است و

در نگاهش عجیب غم دارد

خوب پیداست این کلاغِ سیاه

چقدر حسرتِ حرم دارد

 خیره مانده به گنبد و میگفت

کاش مادر زِ باغ می‌آمد

چه قشنگ است این حرم ای کاش

با هزاران کلاغ می‌آمد

 فکر می‌کرد اگر حرم بِرسد

دورِ خود چند آشنا بیند

هِی از آن دور خیره شد شاید

لااقل یک کلاغ را بیند

  گفته بودند موقعِ رفتن

مرو جایی که حسرتش با ماست

تو سیاهی غریبه‌ای زشتی

نه ! حرم لانه‌یِ کبوترهاست

 نَرو از پیش‌ِمان بمان او گفت

رنگ بالاتر از سیاهی نیست

دستِ من نیست می‌کشد آقا

میروم تا امام راهی نیست

 راه دور و به زحمت آمده بود

تا رسانَد سلامِ مادر را

چقدر سخت بود بردارد

او زِ گنبد نگاهِ آخر را.

 تا به اینجا رسید اما حیف

در تَنَش قُوَّت پریدن نیست

عزم کرده به باغ برگردد

در دلش طاقتِ بریدن نیست

 دید مُشتی کبوترند آنجا

رویِ گنبد طلایِ آقایش

خواست از راهِ خویش برگردد

آمد اما صدای آقایش

 خسته‌ای تشنه‌ای گرسنه‌ای اما

چشم بر راهِ دیدنت بودم

چند روزی است بین راهی و

به امید رسیدنت بودم

 بال و پرهایِ خاکیِ خود را

بتکان رویِ فرشِ ایوانم

نه  روی شاخه‌هایی نه

که نشستی به رویِ دامانم

 چشم بر راه مانده بودم تا

بِرسی .آب و دانه‌ات با من

هرکجا از حرم که می‌خواهی

بنشین آشیانه‌ات با من

 هرچه اینجا سیاه‌تر بهتر

زودتر رو سپید برگردد

نه محال است زائرم یکبار

از حرم نااُمید برگردد

 جز درِ خانه‌ام کجا داری

بهتر از گنبدم کجا بروی

دوست دارم کبوترم باشی

دوست داری به کربلا بروی؟

 چند روز میهمان آقا بود

او کبوتر شد و رها می‌رفت

لطفِ این خانه شامل‌اش شده بود

داشت او هم به کربلا می‌رفت

***************

جُون آمد کنارِ اربابش

رخصتش را گرفت اما نه

التماسش نمود او فرمود

زحمتت داده‌ایم حالا نه.

 گفت خارم که خار می‌دانم

پیش گُل رنگ و روی بد دارد

دست رد را مزن به سینه‌ی این

روسیاهی که بویِ بد دارد

حرفهای غلام  آتش بود

از جگر بود بر جگر میزد

بوسه بر دست نه به خاکش داد

سر به زیری که بال و پر میزد

 اندکی بعد بر زمین اُفتاد

رویِ شن سر گذاشت چشمش بست

فکرِ دامان نمی‌کند اصلا

انتظاری نداشت چشمش بست

 ناگهان بویِ سیب را فهمید

گرمی ناب را حِس می‌کرد

باورش نیست روی گونه‌ی خود

روی ارباب را حِس می‌کرد

 سر به دامان گرفت و او از شرم

زخم‌های دلش نمک خورده

بوسه‌ای زد به چهره‌اش ارباب

بوسه‌ای با لبی تَرَک خورده

منبع : شعر شاعر

http://sebteyn.blogfa.com/

 


زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست.  هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست. خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد 

 

میخندیدی و چشمانت پرفروغتر از آن روزی بودکه به جشن آخر سال خودت دعوت شده بودی

دانش آموزانت یکی یکی، با لباسهای اتو کشیده و گهگاه کت و شلواری که فقط در جشنعروسی ها به تن میکردند، وارد سالن میشدند.

هر کدام را به گونه ای، با زبانی که فقط خودت قلقش دستت بود، دست می انداختی. ای جان به قربان آن خنده های نمکینت.

کنار در ایستادی، هر چه اصرار کردیم توو نیامدی، گفتی باید پدر و مادرانتان را به نحو شایسته ای که باز هم فقط خودت قلقش را بلد بودی استقبال کنی، گفتی: "شما رو با خون دل به اینجا رسوندن، اینو فقط من میدونم و اتاق مشاوره ای که چارسال تموم خلوتگاه حرفای نگفته و نشنیدۀ  من و مامان، باباهاتون بوده. برید. برید ببینم چیکار میکنید."

قند توی دلت آب میشد، شیرینی اش از آن چشمان براقت به وضوح بیرون می جهید، به روی خودمان نیاوردیم، به روی خودت نیاوردی.

مراسم شروع شد، یکی یکی روی سن میرفتیم، سین مراسم را خودت چیده بودی، هر تکه اش را به یکی مان سپرده بودی و بازهم سفارش همیشگی که ببینم چه میکنید. 

حمید و حسین و حسام شروع کننده ی مراسم بودند، استارت اول را آنها زدند، هنوز جلوی در ایستاده بودی که صدای بچه ها، از جا پراندتت، به سرعت برق آمدی داخل سالن، با گوشه ی چشم هوایت را داشتم، پرنده ه ی خوشحالی روی شانه هایت به پرواز درآمده بود. آرام و قرار نداشتی، بازهم رفتی بیرون، اینبار اما دلت قرص و محکم از اینکه شازده هایت گل خواهند کاشت.

"ایول بچه ها، دمتون گرم."

نوبت گروه دوم از بچه ها رسید، مرتضی و محمد رضا با آن موهای روغن کاری شده و لباسهای مکش مرگ ما، قدم روی سن گذاشتند، مرتضی کمی نمک ریخت، ادا و اطوارش همه ی حاضرین را به خنده واداشت، صدای خنده ی سالن تا دم در هم میرسید، شکلاتی از روی میز برداشتی و با ظرافت خاصی گوشه ی لپت، جوری که هم بشود مکیدش و هم به مدعوین خیر مقدم گفت، جایش دادی.

برنامه داشت روی غلتک می افتاد، علی و امین و محمد و حجت هر کدام هنرنمایی خودشان را کردند و رفتند، نوبت به مسعود و اشکان و پیمان رسید، از اساتید و مدرسین زحمتکش این سالها دانه به دانه دعوت میکردند که روی صحنه بیایند، معلمها می آمدند و هرکدام قصه ای و بازهم چشم و ابرویی و آن کلام قند و عسلی که زهر کنایه اش را فقط ما میدانستیم و تو که محرم سالها بازیکوشی و سربه هوایی های شاگردان بودی در سکوت و خموشی آن اسطوره های ایثار.

آقا نظری میخواندیمش، جرٲت دعوتش را فقط یکنفر داشت پوریا که تنهایی صدایش در نمی آمد، کیارش به فریادش رسید با خنده و شوخی برگزارش کردند و آقای نظری هم بالاخره حرفهای آخرش را شکسته، بسته به گوشمان کشاند.

امیر محمد، محسن، بهزاد، مجتبی، معین، رامین،آرش، فرشاد، امیر، امین، حامد، مهران، احمد، هادی، سهراب، امیر محمد، پدرام، مهیار همه آمدند و گفتند و خاطره بازی کردیم و خنده و گریههایمان به هم آمیخته شد.

در قهقهه های مستانه ی مان وقت و بی وقت که به سالن سرک میکشیدی، شریکمان بودی، با دستان به هم فشرده که روی سینه هایت گذارده بودی، شیرینی تکه شده ی نیم خورده ات را به سرعت فرو دادی، از انتهای سالن با چشمان نافذت، همه را میدیدی، دلمان میخواست از آن بالا برایت دست تکان دهیم، هر کداممان با یادداشتی در دست پشت میکروفن میرفتیم، امان از تپقهای تمام نشدنی. زیر چشمی نگاهت میکردیم که سرت به علامت تٲیید و رضا پایین می آمد که"آفرین ادامه بده، اشکالی نداره" . دلمان آرام میگرفت آخر فقط تو بودی که در تلاطم شبهای طولانی و تمام نشدنی اردوهای عید و مطالعات فشرده ی پیش از کنکور،با آن زبان چرب و نرمت، آرامش را به قلب ما باز میگرداندی. 

چه روزها که چشم غره رفتنهایت دمار از قلب پر از عشقمان، در نیاورد چه گوش چرخاندهای الکی و ظاهر فریبی بودند آن هشت و ربعهای تٲخیریتذکرات به جایتان به روی چشمهایمان.

" برو بچه پی درست، این حرفا به تو نیومده" بخوان دوباره باز سرود "ای ایران را"، اینجا پایان جشن است، بچه هایت فارغ التحصیل شدند استاد.

آقا اجازه! ما بیاییم تو؟.    پشت در اتاقت ایستاده ایم، اجازه نمی دهی، آخر هنوز نوبتمان نشده غزل خداحافظی را تنها خواندی و رفتی اینبار ماییم که هر کدام به زبان خودمان با تو خوش و بش میکنیم. زبانی که فقط خودت زیر و بمش را بلدی

آقا اخوان رفت، امروز صبح تلفن بود که پشت تلفن خبر تر از تلخ رفتنت را بین بچه ها تقسیم میکرد.

فردا بر دوش مدرسه، تشییع پیکر مردیست که همه ی بهترین روزهایمان باهم گذشت، بچه ها اینبار سر به زیر و آرامتر از قبل شده اند آقا. بیا و ببین که چگونه غمبرک زده اند و لب ورچیده اند پشت لبهایشان که سبز شده هیچ، محاسن هایشان هم به احترامت تا چهل روز و چهل هفته و چهل سال آشفته باقی خواهد ماند. آقا لباس مشکی هایمان هنوز بوی محرم میدهد، آخر خدا نخواسته بود از اربعین تا امروز سیاه پوش کسی باشیم.

آقا بیا و اینبار هم شوخی کن با ما. بیا و اینبار هم بگو خداحافظی ات از سر قهر با ماست که درس نخوانده ایم. آقا ما حاضریم تا آخر عمر یه لنگه پا کنار سطل زباله گوشه ی کلاس بایستیم ولی تو را به خدا بگو که غلط نوشته اند روی پلاکارد سردر مدرسه که "درگذشت نابهنگام معلمی دلسوز و استادی فداکار، مرحوم آقای ابوالفضل اخوان را به تمام شاگردان و معلمین دبیرستان امام صادق تسلیت میگوییم."

چشمانت همچنان میخندد، پر فروغتر از آن روزی که جشن فراغت از تحصیل خودت را میگرفتی حسن ختام اندوهناک و خداحافظی سوکتری جز این نمی توانست کمر شیرمردان و شازده کوچولوهای مدرسه ات را اینگونه خم کند

فردا مدرسه مردی را بر شانه هایش حمل خواهد کرد که دوباره مادر دنیا همچو اویی نخواهد زاد.

آقا اخوان، خانه ی نو مبارک!

 

منبع : http://sehre1ghalam.blogfa.com/


اشکم دو چشمه بر لب مژگان درست کرد

در خشکسالِ عاطفه باران درست کرد

 

بشکن دل مرا که شکایت نمی کنم

کار مرا همین دل ویران درست کرد

 

حالم گرفته بود و دلم غرق خون ولی

حال مرا نوایِ "حسن جان" درست کرد

 

کاری که با رکوع و سجود و دعا نشد

آخر توسلِ به کریمان درست کرد

 

شک داشتم به سینه که برهان نظم چیست؟

زلف نگار در دلم ایمان درست کرد

 

حق است خالقی که برای عِباد خویش

شاهی ز نسل شاه خراسان درست کرد

 

در حیرتم چه کرد دو چشمش که اینچنین

از مرغ لال، مرغ غزلخوان درست کرد

 

دستی به روی سینه ی گمراه من کشید

از کفر محض عبد پشیمان درست کرد

 

روی لبم رسید نوای حسن حسن

در هر تپش.به هر نفس و دم زدن حسن

 

 

دل دل کنان رسیده ام اما نمی روم

با جام خالی از لب دریا نمی روم

 

با صد امید آمده ام سمت سامرا

میخانه دایر است به صحرا نمی روم

 

از پای سفره های حسن های اهل بیت

عالَم اگر زنند بفرما. نمی روم

 

آلوده اش شدم که شفاعت کند مرا

بیهوده سمت توبه و تقوا نمی روم

 

در دوزخِ فراق بسوزم مرا خوش است

 بی دردِ عشق، جنتُ الاعلی نمی روم

 

کهفُ الوریٰ حسن، شب احیای من حسن

بی مهر دوست مجلس احیا نمی روم

 

خود را کشانده ام به در خانه ی کریم

سنگم زنند هم من از این جا نمی روم

 

امشب به دور خال لبش چرخ می زنم

فردا طواف چشم، جداگانه می روم

 

وقتش رسیده است، عجب می شده است

میلاد حضرت حسن عسگری شده است

 

محمد جواد شیرازی

۹۴/۱۰/۲۷

 


حلول ماه ربیع الاول مبارک باد

ماه ربیع الاول آغاز شده است؛ ماهی که در آن حوادث تاریخی مهمی اتفاق افتاده است که از آن جمله، حادثه مهم و تاریخی لیله المبیت، هجرت حضرت محمد صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه، ولادت پیامبر اکرم (ص) و امام جعفر صادق علیه السلام، ازدواج حضرت محمد (ص) با حضرت خدیجه علیها السلام، آغاز امامت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه و هلاکت یزید بن معاویه از جمله حوادث فرخنده این ماه است.

 

لطفا روی ادامه مطلب کلیک کنید


گفتم چند جمله ای جهت یادبود دوست عزیزم ابوالفضل بنویسم : اولین چیزی که به ذهنم رسید جای خالیش در دهه اول محرم بود.

خیلی زیبا بود وقتی می دیدم به غیر از هیات فاطمیون هیئات دیگر مهرآباد نیز به یاد او هستند ، ما که هر شب از ابوالفضل یاد می کردیم .

سحر عاشورا آقا سید حمید می گفت نوکر امام حسین ماندنی ست و فراموش نمی شود و هرسال یادش پررنگ تر خواهد شد، وقتی به سالهای گذشته نگاه می کنم می بینم دقیقا همینطور است شهید عباس حاجیلو هم چهره ماندگار هیات ماست که هر سال یاد و خاطره اش پررنگ تر می شود و شهید غلامعلی رجبی ، شاعر شعر معروف (قربون کبوترای حرمت) که برای همه هیئتیها آشنا می باشد نیز هر سال شهرتش بیشتر می شود و

شاید این جمله حضرت آیت ا. بروجردی  که فرمودند : به مقداری که امام حسین بزرگ و واجب الاحترام است منسوبین به آن حضرت هم لازم الاحترام می باشند صحه براین جملات باشد . بله نوکران خوبی مانند ابوالفضل در دنیا منسوب بودند به امام حسین (ع) و انشاالله در آخرت نیز بر سفره کرم ارباب مهمان هستند ، یاد کنیم از آنها  ، نه به جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره آنها چون ما بخواهیم یا نخواهیم آنها می مانند و خاطره شان زنده است بلکه یادکنیم به جهت از مسیر خارج نشدن خودمان و ادامه دادن راه آنها که هر چه از آنها می  گوییم به جهت زنده بودن و تعالی خودمان می باشد . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها